دو تن که پیرو یک کیش و یک مذهب باشند: که بر جندشاپور مهتر تویی هم آواز و هم کیش و همسر تویی. فردوسی. از آن کاو هم آواز و هم کیش توست گمان بر که قیصر به تن خویش توست. فردوسی. بدو گفت خسرو کنون خویش توست بر آن برنهادم که هم کیش توست. فردوسی. که نزد خدایان ما بار نیست نه هم کیشی ایدر تو را کار چیست ؟ اسدی. رفت گبری پیش گبری گفت هم کیش توام گبر گفت ار چون منی پس بر میان زنار کو؟ سنائی
دو تن که پیرو یک کیش و یک مذهب باشند: که بر جندشاپور مهتر تویی هم آواز و هم کیش و همسر تویی. فردوسی. از آن کاو هم آواز و هم کیش توست گمان بر که قیصر به تن خویش توست. فردوسی. بدو گفت خسرو کنون خویش توست بر آن برنهادم که هم کیش توست. فردوسی. که نزد خدایان ما بار نیست نه هم کیشی ایدر تو را کار چیست ؟ اسدی. رفت گبری پیش گبری گفت هم کیش توام گبر گفت ار چون منی پس بر میان زنار کو؟ سنائی
هم اصل. هم نژاد: پروردگار دینی آموزگار فضلی هم پیشۀ وفایی هم ریشه سخایی. فرخی. ، (اصطلاح زبان شناسی) دو واژه را که اصل اشتقاقی یا ترکیبی آنها مشترک باشد، یا دو واژه از دو زبان همگروه که به هم شباهت دارند
هم اصل. هم نژاد: پروردگار دینی آموزگار فضلی هم پیشۀ وفایی هم ریشه سخایی. فرخی. ، (اصطلاح زبان شناسی) دو واژه را که اصل اشتقاقی یا ترکیبی آنها مشترک باشد، یا دو واژه از دو زبان همگروه که به هم شباهت دارند
کم و زیاد: (زر چون بعیار آید کم بیش نگردد کم بیش شود زری کان باغش بار است)، (ناصر خسرو)، تقریبا در حدود قریب: (ز اول رفت خواهم چند گاهی درنگ من بود کم بیش ماهی)، (ویس ورامین)
کم و زیاد: (زر چون بعیار آید کم بیش نگردد کم بیش شود زری کان باغش بار است)، (ناصر خسرو)، تقریبا در حدود قریب: (ز اول رفت خواهم چند گاهی درنگ من بود کم بیش ماهی)، (ویس ورامین)