- هم ریش
- دو تن که به اندازۀ هم عمر کرده باشند، هم سن، همسال
معنی هم ریش - جستجوی لغت در جدول جو
- هم ریش
- هم دامن، هم سن، همسال
- هم ریش
- هم سن و سال، باجناق
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
باجناق بودن هم سنی همسالی. همپاچگی
هم نژاد، هم اصل
دو تن که یک دین و یک مذهب داشته باشند، هم مذهب
دارای همان دین همدین: رفت گبری پیش گیری گفت هم کیش توام گبر گفت ار چون منی پس بر میان زنار کو. (سنائی)
همرو، همراه
باجناق
دو یا چند تن که یک اندازه از عمرشان گذشته هم سن هم سال، دو مرد که دو خواهر را در حباله نکاح خویش دارند باجناق همپاچه
هم جهت
آلیاژ
هم معنی
پر از زخم پر قرحه پر جراحت
پیوسته، متصل، دائم
نادان، احمق
ریش اندک ریش با موهای اند که بر صورت ظاهرباشد محاسن کوتاه
آن که دارای ریش پهن است پهن محاسن
هم قدم، همسر، برابر
پسری که هنوز ریش درنیاورده
ریش کوتاهی که چند روز تراشیده نشده است، موهایی که تازه بر صورت روییده
کسی که با دیگری در یک مقام و پایه قرار دارد
دو چیز که به یک رنگ باشند، کنایه از همتا، همانند
دو یا چند تن که دارای یک کیش و آیین باشند، هم کیش
کسی که از اندوه عشق یا ناکامی و حرمان افسرده و محزون باشد، دل افگار، دل خسته، دل آزرده
مخفف کم و بیش، کم و زیاد، اندک و بسیار، نقیر و قطمیر، کمابیش، تقریباً
کسی که با دیگری دارای یک شغل و پیشه باشد، هم شغل، همکار
دو یا چند تن که دارای یک رای و عقیده باشند. هم داستان، یک دل
کم و زیاد: (زر چون بعیار آید کم بیش نگردد کم بیش شود زری کان باغش بار است)، (ناصر خسرو)، تقریبا در حدود قریب: (ز اول رفت خواهم چند گاهی درنگ من بود کم بیش ماهی)، (ویس ورامین)
دشنامی است گه بریش: درم آمد علاج عشق درم گوه ریشا، چه سود از این و از آن. (سنائی)
دارای یک رنگ، دارای یک سجیه وعادت
کسی که با دیگری در یک مقام و مرتبه قرار دارد، عضو غیر نظامی وزارت جنگ که از حیث درجه معادل یکی از درجات نظامی باشد: همردیف سروان همردیف سرتیپ
دو یا چند کس که باهم راهی را طی کنند هم سفر، متفق متحد، باتفاق (درطی طریق) : مولانا صاعد همراه جماعت مذکور آمده بود
شخصی که بسبب صمیمت از اسرار دیگری اطلاع یابد محرم اسرار: ما بی غمان مست دل ازدست داده ایم همراز عشق و همنفس جام باده ایم. (حافظ)
هم آئین، هم مذهب، هم کیش